وقتي كه از تمام خودت طرد مي شوي
از آفتـاب و پنجـره دلسـرد مي شوي
در برف يك سه شنبه به دنيا كه آمدي
بايد سپيد باشي و هِـي زرد مي شوي
وقتي كه از لـج نرسيــدن به ابرها
بي چتر در پياده رو شبگرد مي شوي
با سيب كرم خورده ي خود چرخ مي زني
حوّاترين زني كه خطــر كرد مي شوي
از ترس زندگي به خودت پشت مي كني
در اين كشاكش ابدي مرد مي شوي !
وقتي بهشت گمشده ات دور مانده است
در زير پاي مادري ات، درد مي شوي
صد بار توبه مي شكني و دوباره هم
گيج از خداي (باز تو برگرد) مي شوي
. . . . . . . . . . . . . * * *
اما دوباره باز سرت روي پاي اوست !
وقتي كه از تمام خودت طرد مي شوي
آواز عـاشقــــانه ی مــا در گلـو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگــر دلم هــوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
ســربسته ماند بغض گـره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کــس به داغ دل بـــاغ، دل نـداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
« بادا» مبــاد گشت و«مبــادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمـــدم که بـا تو ، خـــداحــافـظــی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
نظرات شما عزیزان: